ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

حاصل عشقمون

زمان چه قد سریع میگذره ......پسرم خیلی دوست داریم

5 ماهگی عشق مامان و بابا

سلام همه ی زندگیمون امروز 5 ماهه شدی عسلم باورم نمیشه یعنی به این سرعت 5 ماه که تو پیش ما هستی عزیز دلم ماشالا هزار ماشالا خیلی جیگر شدی دقیقا 2 روزه که خودت غلت میخوری روی شکمت تا وقتی من پیشتم این کارو نمیکنی ولی تا میرم آشپزخونه میبینم غلت زدی بعد چند ثانیه اه اه میکنی که برت دارم دیگه جیغ زدنات کمتر شده ولی هنوز موفق نشدی شصت پاتو بخوری هنوزم در حال دست خوردنی آب دهنتم داره میریزه ولی خبری از دندون نیست بینیت 1 ماهه که همش کیپ میشه قطره هم فایده نداره .جیگرم خیلی لاغر شدی صورتت شده یه ذره خیلی کم شیر میخوری اونم به زور آقا ایلیا شما بابایی رو خیلی خیلی دوست داری حسابی براش دست و پا میزنی خوش به حال بابامحمد. ایشالا میخوام کم کم شرو...
24 آذر 1392

سومین سالگرد ازدواج منو بابا محمد

سلام عسل مامان امروز 30 آبان سالگرد ازدواج من و بابا محمده عزیز دلم پارسال درست فردای سالگرد ازدواجمون من رفتم آزمایش دادم و فهمیدم که یه فرشته خدا بهمون داده اصلا باورم نمیشد که دارم مادر میشم چه قدر زود میگذره و حالا تو هستی ایلیای نازم من عاشق بابایی هستم و از صمیم قلبم دوسش دارم و تنها آرزوم اینه که همیشه شادو سلامت باشه کاش میتونستم محبت هاشو جبران کنم خوشحالم که تو وبابایی رو دارم دوستون دارم راستی جیگرم 2 روزه که سرما خوردی منم خیلی ناراحتم همش سرفه میکنی ایشالا که زود خوب بشی جیگر مامان.   ...
30 آبان 1392

4 ماهگیت مبارک جیگرم

سلام عشق مامان ببخشید که دیر شد آخه خونه ی مامان جون معصومه بودیم نتونستم مطلب بنویسم عزیز دلم ایندفعه که رفتیم واکسن بزنیم خیلی اذییت شدی مثل اینکه هر چه قد بزرگ تر میشی واکسن بیشتر اذییتت میکنه فدات بشم پات خیلی درد میکرد خاله مهدیه و دایی از تو مراقبت میکردن داییت میگفت ایلیا جون گریه نکن بیا سوار موتورم شو فکر میکرد میتونی خدار شکر که تبتم اومد پایین  فقط ماشالا خیلی جیغ جیغو شدی نانازم منو بابا عاشقتیم ایشالا همیشه سلامت باشی گل زندگیمون بقیه در ادامه مطلب>>>> ...
28 آبان 1392

120 روزگی و اولین محرم

سلام پسر خوشگلم . پارسال همین موقع توی شکمم بودی و تازه فهمیده بودم که یه فرشته کوچولو تو راه داریم.حالا امسال خودت اولین محرم زندگیت رو در کنار ما هستی . با اینکه نذر نکرده بودیم ولی بابایی برات لباس علی اصغر (ع ) خرید که بپوشی و ایشالا راه امام حسین رو تو زندگیت در پیش بگیری . بقیه عکسهای جدید در ادامه مطلب >> عکس ایلیا جان و مامان جون معصومه :   اینم عکس ایلیا جان و دختر عمه محیا !!! ...
22 آبان 1392

ایلیا جان 3 ماهه شد

پسرم امروز 3 ماهش تموم شد . جدیدا یاد گرفتی به دستهات نگاه کنی . دستهاتو مشت میکنی میاری جلوی صورتت و بهشون نگاه میکنی . موهات هم داره روز به روز میریزه و دیگه چیزی از موهات نمونده . داری حسابی کچل میشی ! راستی امروز هم عید قربان بود و 3 ماهگی تو هم همزمان شده بود با عید . من و بابا عاشقتیم جیگر طلا.   ...
25 مهر 1392

ایلیا جون و سفر رامسر

ایلیا جان ! بابای مهربونت ما رو برد مسافرت چند روزه به رامسر که بهمون خیلی خیلی خوش گذشت.رفتیم کنار دریا ، موزه ، جنگل ، رودخونه ، و تو هم با تعجب به همه جا نگاه میکردی . همه عاشقت شده بودن چون به همه میخندیدی گل من. کنار دریا آفتاب اذیتت میکرد و تو هم سرت رو جمع میکردی تو بغلم که آفتاب بهت نخوره.موقع رفتن بابا محمد بارها بخاطر اینکه تو اذیت نشی توقف کرد.برگشتمون از رامسر که راه 4 ساعته است تقریبا 7 ساعت تمام طول کشید . یعنی 3 ساعت توقف داشتیم.من و بابا دوستت داریم. چند تا عکس هم در ادامه مطلب >> ...
10 مهر 1392

ایلیا جون در تشک بازی

پسر ناز و مهربونم ، وقتی میزارمت توی تشک بازی ، همه اسباب بازیها و عروسکها رو با تعجعب نگاه میکنی . دست و پا میزنی ولی نمیتونی بگیری . ایشالا بزرگتر شدی همه رو میتونی بگیری تو دستت و لمسشون کنی و باهاشون بازی کنی . باهاشون با صدا حرف میزنی . البته جدیدا علاقه خاصی به دیوار سفید ، لوستر و مبل پیدا کردی . نمیدونم به چی شباهت میدی ولی خیلی ابراز علاقه میکنی. یه کار دیگه جدید که انجام میدی اینه که از بالای سرت میخای پشت سرت رو ببینی .     من و بابا خیلی دوست داریم ...
6 مهر 1392