رفتیم پارک
پسر عزیزم ... تازگیها از خودت صداهای جدید در میاری و میخندی . بعضی وقتها هم تو خواب واسه خودت میخندی . کم کم داری با دقت زیادی به همه نگاه میکنی و به همه لبخند میزنی مخصوصا وقتی بابا محمد باهات حرف میزنه همش میخندی . ( فکر کنم بیشتر دوستش داری ! ) . پسر مهربونی هستی ولی شبها به خاطر دل دردت خیلی گریه میکنی . البته مامانی بهت گریپ مکسچر میده تا کمی آروم بشی. روز دوشنبه برای اولین بار 3 تایی رفتیم پارک جنگلی . خیلی خوش گذشت . جای خیلی قشنگی بود . همه جا رو بادقت و تعجب نگاه میکردی . یه کمی که باد می اومد ، تو هم نفست رو نگه میداشتی . در کل خیلی خوشت اومده بود و معلوم بود که خیلی خوشحالی چون اصلا گریه نکردی و همش میخندیدی . قربون پسر ناز...