فردا میریم واکسن بزنیم گل پسرم
سلام جیگرم الان که دارم برات مطلب مینویسم شما خوابی ماشالا خیلی بلا شدی همش شصتتو میخوری صداهای جدید در میاری وقتی بابا محمد باهات حرف میزنه بهش خیره میشی و گوش میدی بابایی رو خیلی دوست داری براش صدا در میاری عشق من خیلی دوست داریم خدار شکر که تو هستی نفسم.
من خیلی برای فردا استرس دارم آخه میخوان به پاهای نازت واکسن بزنن ایشالا که تب نکنی فردا صبح میریم خونه مامان جون معصومه آخه من از تب کردنت میترسم اگه اونجا باشیم خیالم راحته خاله مهدیه و دایی محمد مهدی منتظرتن دلشون برات یه ذره شده .هر وقت اومدیم بقیه ی مطلب و مینویسم.
راستی دختر عمه محیا هم 21 شهریور 1392 یعنی دو روز پیش به دنیا اومد و تو هم رفتی به دیدنش.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی