از خدا نی نی خواستیم
:: سلام ::
امروز من و بابا تصمیم گرفتیم که یه وبلاگ خوشگل برای پسرمون درست کنیم و همه وقایع از قبل از تولدت رو برات تعریف کنیم تا روزی که به امید خدا بزرگ شدی و تونستی خودت مطالب رو بخونی ، تمام خاطرات من و بابا محمد رو درباره خودت بدونی .
خب ! اول مختصری از خود مامان و بابا !
بابا محمد 14 مرداد 1389 ساعت 5 بعد از ظهر با یه دسته گل قشنگ و یه جعبه شیرینی خوشمزه و با یه تیپ باورنکردنی ( اسپرت شیک ) اون هم آستین کوتاه ! اومد و دل مامان رو برد که برد !!!
این هم تنها عکس از خواستگاری بابا محمد از مامان آرزو ! ( البته 16 سال قبل از خواستگاری دوم ... بنده خدا 16 سال صبر کرد ! )
خلاصه بگم تاریخ عروسیمون 30 آبان 1389 روز یکشنبه برگزار شد و من و بابا رفتیم زیر یک سقف . من اون زمان هنوز دانشجو بودم و در بهمن 1390 که تحصیلات دانشگاهم تموم شد یعنی بعد از یک سال و سه ماه من و بابا از خدا تو رو خواستیم . 9 ماه گذشت و خبری نبود . من خیلی دعا کردم و کم کم داشت دلم میشکست ! چند روز قبل از محرم سال 91 نذر کردم که اگه خدا تو رو به ما داد هر سال غیر از شیر کاکائویی که روز عاشورا بین مردم پخش میکردیم ، کیک یزدی هم اضافه کنیم . که چند روز بعد و دقیقا روز بعد از دومین سالگرد جشن ازدواجمون بود که من خبر بابا شدن رو به بابا محمدت دادم ! یعنی خدا نذرمون رو قبول کرد و ما هم نذرمون رو ادا کردیم.
راستی اینم جواب آزمایشم !
واااای که چقدر خوشحال شدم
چند ماه بعد هم من مریضی ویروسی سختی گرفتم و توی بیمارستان بستری شدم همش نگران حال نی نی ( یعنی تو ) بودیم که با بابا دوباره نذر کردیم که همه چی به خیر بگذره و اگه تو پسر بودی تا یک هفته محمد صدات کنیم و اگه دختر بودی تا یک هفته فاطمه صدات کنیم .
خدا رو شکر که به خیر گذشت و من بعد از دو هفته کم کم حالم خوب شد . خلاصه روزهای خیلی سختی هم برای من و هم برای بابا بود .
تو مطلب بعدی بقیه شو برات تعریف میکنم.