ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

حاصل عشقمون

زمان چه قد سریع میگذره ......پسرم خیلی دوست داریم

از خدا نی نی خواستیم

1392/2/31 23:34
نویسنده : مامان و بابا
576 بازدید
اشتراک گذاری

:: سلام ::

امروز من و بابا تصمیم گرفتیم که یه وبلاگ خوشگل برای پسرمون درست کنیم و همه وقایع از قبل از تولدت رو برات تعریف کنیم تا روزی که به امید خدا بزرگ شدی و تونستی خودت مطالب رو بخونی ، تمام خاطرات من و بابا محمد رو درباره خودت بدونی .

خب ! اول مختصری از خود مامان و بابا !

بابا محمد 14 مرداد 1389 ساعت 5 بعد از ظهر با یه دسته گل قشنگ و یه جعبه شیرینی خوشمزه و با یه تیپ باورنکردنی ( اسپرت شیک ) اون هم آستین کوتاه ! اومد و دل مامان رو برد که برد !!!

این هم تنها عکس از خواستگاری بابا محمد از مامان آرزو ! ( البته 16 سال قبل از خواستگاری دوم  ... بنده خدا 16 سال صبر کرد ! )

خواستگاری

خلاصه بگم تاریخ عروسیمون 30 آبان 1389 روز یکشنبه برگزار شد و من و بابا رفتیم زیر یک سقف . من اون زمان هنوز دانشجو بودم و در بهمن 1390 که تحصیلات دانشگاهم تموم شد یعنی بعد از یک سال و سه ماه من و بابا از خدا تو رو خواستیم . 9 ماه گذشت و خبری نبود . من خیلی دعا کردم و کم کم داشت دلم میشکست ! چند روز قبل از محرم سال 91  نذر کردم که اگه خدا تو رو به ما داد هر سال غیر از شیر کاکائویی که روز عاشورا بین مردم پخش میکردیم ، کیک یزدی هم اضافه کنیم . که چند روز بعد و دقیقا روز بعد از دومین سالگرد جشن ازدواجمون بود که من خبر بابا شدن رو به بابا محمدت دادم ! یعنی خدا نذرمون رو قبول کرد و ما هم نذرمون رو ادا کردیم.

راستی اینم جواب آزمایشم !

جواب آزمایش

واااای که چقدر خوشحال شدم

چند ماه بعد هم من مریضی ویروسی سختی گرفتم و توی بیمارستان بستری شدم همش نگران حال نی نی ( یعنی تو ) بودیم که با بابا دوباره نذر کردیم که همه چی به خیر بگذره و اگه تو پسر بودی تا یک هفته محمد صدات کنیم و اگه دختر بودی تا یک هفته فاطمه صدات کنیم .

خدا رو شکر که به خیر گذشت و من بعد از دو هفته کم کم حالم خوب شد . خلاصه روزهای خیلی سختی هم برای من و هم برای بابا بود .

تو مطلب بعدی بقیه شو برات تعریف میکنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان عاطفه
27 اردیبهشت 92 14:31
سلام عزیزم
خدا گل پسرتونو سالم و سلامت براتون نگه داره و انشالله به موقع بپره بغل مامان بابا.


سلام
ممنون از اینکه به وبلاگ ایلیا سر زدید.ایشالا امیر رضا هم بموقع بیاد بغل مامان و باباش
مامان سونیا
27 اردیبهشت 92 14:34
مبارکککککککککککک مامانی مراقب نینیتم باش ماهم اولی دوست نینیت


سلام ممنون که به وبلاگمون سر زدی ایشالا خدا دختر کوچولوتو برات نگه داره
مریم
31 اردیبهشت 92 23:12
salam bachehaaaaaa
afarin be Edeye jalebetoon va3 weblog.
be omide inke zoodtar eliya jooooonam biad ke jaye axaye khodesh kheyliiii khalie.
rastiiiiii esmesham kheyliiiii be del neshast.
sahebe esmesh hamishe yaresh



سلام مریم جون . ایلیا خیلی خوشحاله که عمه اش از وبلاگش دیدن کرد